آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

عکسهای جدید من

عزیزم روز 13 بدر و اینجا حیاط خونه بوبو ایناست اینم عکس شما و دختر عمه ات موژان این عکس رو برای پایان 8 ماهگیت هم هست. اینجا هم دارم میرم ددر برای اولین بار با کالسکه که بعد از حرکت فورا لالا کردم . ...
26 فروردين 1391

دارم بزرگ میشم

قشنگترینم سلام هیچ میدونی قشنگترین بهانه زنده بودن برای هر مادری دیدن فرزندشه. گل خوشگلم بگم برات از کارای جدیدت: حالا دیگه رو زمین میخزی.یه دستتو میزاری زمین و خودتو با پا هل میدی جلوووووووووووووووووووووو سعی میکنی بری رو زانوهات که البته هنوز نا موفقی. حالا دیگه هرچی دم دستت باشه بر میداری.گاهی هم  میری زیر میز. بعضی وقتا هم تا از جلو چشمات میریم شروع به گریه میکنی. عسلم بابا و ماماو ددددد هم صداهایی که در میاری اما با مفهومش نا آشنایی. جدیدا بقل غریبه ها نمیری اما خیلی زود هم آشنا میشی. شبها هم که وقتی خوابی یکجا بند نمیشی و مدام از زیر پتو بیرون میای.فکر کنم از اون بد خوابها باشی ها. خلاص...
26 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام دخترکم سال نوت مبارک.امسال اولین عید شما بود کنار ما بودی و امیدوارم سالیان سال هم پیش ما باشی. ما امسال برای تحویل سال رفتیم خونه بوبو.آخه تنها بودن.که البته از تبریز مهمون اومد.دایی محمدم بود. ساعت 8:40 صبح سال عوض میشد.که ما صبح زود حاضر شدیم و رفتیم خونه بوبو. تا 12 اونحا بودیم و یعد رفتیم خونه بابا حسین. همه اونحا بودن.عمه هات و ماهان و موژان همینطور. خلاصه عیدیمونو گرفتیم و تا عصر هم اونجا بودیم. شب دوباره برگشتیم خونه بوبو.خاله الناز و آریسا اومدن عید دیدنی.9شب رفتن. ما هم شام خوردیم و بعد اومدیم خونه.و روز اول عید تموم شد. بقیه خبرا اینکه عمه من(عمه اقدس)اومد شمال. 2 شبم ما مهمونی دادیم ...
15 فروردين 1391
1